loading...

دنیای خاکستری

!خاکستری که آرزوی میل کردن به سمت سفیدی دارد

بازدید : 822
سه شنبه 25 فروردين 1399 زمان : 2:39
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دنیای خاکستری
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

یا ، یا ، ، یا ، ، ،

، ،
،
																				
،
،

، ، ،

بازدید : 822
سه شنبه 25 فروردين 1399 زمان : 2:39
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دنیای خاکستری

سلام :)

ممنون میشم دوستانی که همراهی میکنند و پست‌ها رو میخونند اعلام حضور کنند!

+دلیلش بعدا میفهمید.

بازدید : 1336
جمعه 22 اسفند 1398 زمان : 11:17
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دنیای خاکستری

یکی از دوستان وبلاگی متاسفانه دچار بیماری کرونا شدند....قضیه خیلی حاد هست و از شما میخوام که از ته قلبتون براش دعا کنید...انگار یکی از اعضای خانواده خودم دچار بیماری شده از وقتی پستش رو خوندم اصلا اروم و قرار ندارم...کی فکرش رو میکرد این دنیای مجازی انقدر حس قرابت و نزدیکی بده به ادم‌ها...در عین ناشناس و غریبه بودن به هم نزدیک میشیم...خواهش میکنم دعا کنید

بازدید : 426
جمعه 22 اسفند 1398 زمان : 11:17
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دنیای خاکستری

اخیرا گریه با من قهر کرده و گاهی که شدیدا نیاز به تخلیه احساسات دارم برای من ناز میکنه و فقط در قالبِ بغض خودی نشون میده!

امروز ظهر میشه گفت تقریبا یک حمله عصبی داشتم که به میگرن و سِر شدن یک سمت صورت،خشم و بغض،لرزش دست و استرس ختم شد!

مامان هما توی حیاط خونشون افتاده بود،سرش شکسته و از گوش و حلق و بینی خونریزی داشته اونوقت خاله‌ی همیشه در صحنه هم تلفن برداشته همه دخترا رو خبردار کرده که بیایید،از اینور ماه بانو گریه میکرد و دور خودش میچرخید که‌‌‌ای وای مامانم داره میمیره! حالا من هم مثل جوجه اردک پشت سرش راه میرفتم و ارومش میکردم که خب حالا یک سر شکستن این همه قیل و قال نداره و خونسرد باش،از اونور هم خاله زرنگ من جا خالی داده و ماه بانو مامور مراقبت از مامان هما توی بیمارستان شد.در لحظه پتانسیل اینو داشتم که زنگ بزنم و تمام روابط فامیلی رو قطع کنم،ماه بانو احساساتی و سادست ازش سواستفاده میکنند،ماه بانو رفت و من نتونستم جلوش رو بگیرم.ازاینور من حرص میخوردم که ماهبانو بیماری‌های زمینه داره و خدای نکرده ممکنه ویروس کرونا بگیره از بیمارستان.

خداروشکر بعد از چندساعت با سی تی اسکن مامان هما مرخص شده اما ماه بانو تا چند روز خونشون میمونه تا با کمک خاله زرنگه از مامان هما مراقبت کنند و من همچنان نگران ماه بانو هستم :|

بازدید : 850
چهارشنبه 20 اسفند 1398 زمان : 11:12
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دنیای خاکستری

دو سالی میشه که پدر گرام به صورت خودجوش و دلی،سمنو میپزه.بابا یکم ضد فامیل و جمع هست،برا همین همه کارها چراغ خاموش انجام میشه و تنها اونایی که مرغ سعادت روی شونه اشون نشسته باشه و از نظر بابا،ادم خوبی باشه یک کاسه از این سمنو نصیبش میشه!

دوران طفولیت موقع دعا کردن همیشه اصرار داشتم چشم‌ها رو ببندم و پیس پیس کنم!مثل ادم بزرگ‌ها که موقع دعا خوندن پیس پیس میکردند!الان که جزو ادم بزرگ‌ها محسوب میشم همچنان موقع دعا کردن باید چشم‌ها رو ببندم،اینجوری حس میکنم فقط من و خدا هستیم و حتما دعا رو میشنوه!

این قصه‌ها رو بافتم که بگم الان کنار دیگ کوچک سمنو نشستم،به نیت هر کدوم از بچه‌های بیان یک دور ملاقه رو میچرخونم و پیس پیس میکنم.اجالتا شما همین لحظه چشم‌ها رو ببندید،تمرکز کنید و از ته دل ارزو کنید،باشد که اتصال من،شما و کائنات برقرار شود!

+خواستم با اسم بگم به یادتون هستم و اما لیست اسامی‌زیاد شد!خوشحالم این دنیای صفر و صدی ما را به هم وصل کرده.

بازدید : 1171
سه شنبه 12 اسفند 1398 زمان : 5:34
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دنیای خاکستری

بیش از هرزمان دیگری به دنبالِ نشانه‌‌‌ای مثبت هستم،حتی زمانی که گردونه سکه روزانه بازی آمیرزا را میچرخانم!

چشمانم را میبندم و گردونه را با اشاره‌‌‌ای هل میدم،اگر سکه‌های بالا نصیبم شد یعنی که روی شانسم!

بازدید : 1304
شنبه 9 اسفند 1398 زمان : 18:30
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دنیای خاکستری

با شنیدنِ آهنگ کل دنیامی‌از معین :)

+انگار یک گروه سرود سرخود توی ذهن دارم که سوزنش گیر کرده روی این آهنگ!

بازدید : 1391
سه شنبه 5 اسفند 1398 زمان : 17:02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دنیای خاکستری

_ماه بانو نگران مامان هماست که سرما خورده،برای تغییر فضا دست میندازم گردنش و میگم "هما جون همون ققنوس خودمون هست بابا چندبار از توی خاکستر خودش اوج گرفته :))) ببین نه دیابت،نه بیماری قلبی،نه سکته،نه از کار افتادن کلیه هیچ کدومش اثری نداشت ،شرط میبندم این کرونا هم تکون نده خیالت راحت"

درحال که خنده اش گرفته یواش نیشگون ریزی میگیره و میگه "زبونت رو گاز بگیر دختر،خدا نکنه کرونا باشه"

_میام خونه و میبینم اسپری الکل ضدعفونی کننده روی میز نهارخوری نیست،بعد از کلی گشتنِ بیهوده، ماه بانو با لبخندی ژکوند میگه"دادم به یک بنده خدایی"با چشمایی گرد شده میگم "چیکار کردی؟" سعی میکنه با لبخند و مهربونی قضیه رو بی اهمیت جلوه بده" هیچی بابا رفته بودم خونه دوستم دیدم برای نوه اش نگران هست و طفلی‌ها هرکجا رفتن ماسک و اسپری ضدعفونی نداشته ما هم که بزرگسال هستیم و اتفاقی نمی‌افته دیگه پسر دوستم که منو رسوند خونه بهش دادم" یکم صدام رفته روی تنظیماتِ جیغ بنفش "یعنی ما آنتی ویروس هستیم؟بابا همین اسپری کوچیک رو داشتیم فقط" با لبخند ژکوند میگه"چقدر بدجنس شدی،بخدا زشته،نیتت خوب باشه و به بقیه کمک کنی هیچ طوری نمیشه مادر،اونا داشت دعواشون میشد زن و شوهری برای اسپری منم پادرمیونی کردم،بده مگه؟"با خنده و حرص میگم"بد نیست مثل مکارم بیاییم دعای عاشورا بخونیم که آنتی ویروس بشیم‌هان؟"

در حالی که در افق محو میشم به این فکر میکنم که بی حکمت نبود که دو سال پیشِ لقب نیکو نیکوکار رو روش گذاشتم :|

بازدید : 951
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 6:32
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دنیای خاکستری

سلام :)

قرار نبود حالا حالاها برگردم!حداقل نه الان که جایگاهم رو توی تاریکی و سکوت بیان پیدا کرده بودم و از دور نگاهتون میکردم،یاد گرفتم که نباید همیشه هم احساسم رو ابراز کنم و دورا دور باهاتون لبخند زدم و بغض کردم!

قرار نیست دنیا همیشه با قرارهای ما منطبق باشه و پست دکتر میم تمام قرارهام رو بهم زد!حالایی که تب و تاب انتخاباتی نفس‌های اخرش رو میکشه،حالایی که شاید بعد از جنگ‌های تمام عیارِ مجازی خسته شدید و توانی برای به رخ کشیدن و ریشخند کردن ندارید!کمی‌وقت بگذارید و نظرات دوستانی که توی نظرسنجی دکتر میم شرکت کردند رو بخونید.گاهی لازم نیست کسی رو متقاعد کنید فقط شنونده باشید :)

+دلم براتون تنگ شده بود :) خوبید؟

بازدید : 777
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 6:32
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دنیای خاکستری

دوستی من و میم کاملا ناگزیر و اجتناب ناپذیر بود!اولین عکس دو نفره در حال خوردن پستونک هستیم :)

در دورانِ مزخرف و وحشتناک بلوغ یکی دوباری میم با قساوت گفت"اگر خانواده‌ها با هم مراودت نداشتند،من هیچ وقت با تو دوست نمیشدم" و این ابراز نظر نه چندان دوستانه برای من خیلی ثقیل بود.

من و میم مصداق بارز تضاد هستیم.اگر یکی از ما روز باشد،دیگری شب است!با تمام این اوصاف این دوستی حفظ شد و با قاطعیت همچنان میم را بهترین دوست میدانم.

امروز دفاعیه ارشد میمِ عزیز بود.با هر تعریف استادها و داورها انگار یک سر و گردن به قدِ من اضافه میشد!

با هر تحسین من بغض میکردم و نمیدانستم این حجم از احساس شادی و افتخار را چطور سرکوب کنم!

+سال‌های سال ماه بانو من را با میم مقایسه میکرد،دوران دبیرستان وقتی فهمیدم مادر میم هم من را با او مقایسه میکرد برایم مضحک شد!

خداروشکر کوچکترین حسادتی در من نیست.

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 38
  • بازدید کننده امروز : 39
  • باردید دیروز : 13
  • بازدید کننده دیروز : 14
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 197
  • بازدید ماه : 1012
  • بازدید سال : 2240
  • بازدید کلی : 50892
  • کدهای اختصاصی